داستان
ارسال شده در 20ام فروردین, 1397 توسط یا فاطمه الزهرا در ایرانگردی امامزاده سید جعفر محمد یزد, داستان کوتاه پند آموز
مرد ثروتمندی به عالمی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
عالم گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک گوسفند برایت نقل کنم.
گوسفند روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده
هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از پوست و موی بدن من هم استفاده می کنند. با وجود این کسی از من مثل تو خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
“هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم”
✅ گاهی دستگیری از نیازمندان وخانواده و نزديكان را به بازماندگانمان میسپاریم، درحالی که الان خودمان باید انجام دهیم…
فرم در حال بارگذاری ...