خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
آری همینجا
وسط بی حوصلگی های روزانه مان ،
نگرانی های شبانه مان ،
وسط زخم های دلمان
آنجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم ..
یک اتفاق خوب بیفتد
که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن از یادمان برود…
آنگونه که یک اتفاق خوب
همین الان ؛
همین ساعت ؛
همین حالا ؛
از پشت کوه های صبرمان طلوع کند و
غروب همه غصه هایمان باشد
طلوعی که غروبش همیشه خیر است…
بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور
هر شب دو زانو می زنم با احترام از دور
دستی به روی سینه و دستی به سوی تور
وروی لبم گُل می کند : آقا سلام از دور
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن… سلام می
کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود… بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد… زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا…
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را
بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
خدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیست
بداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیست
خدایا عاشقش کن تا زبان من بداند
بداند تا سخن از نیش زخم خود نراند
خدایا عاشقش کن تا دلش بی تاب باشد
دو چشمش تا همیشه پر غم و بیخواب باشد
خدایا عاشقش کن تا فقط آشفته باشد
فقط درد دلش را با دو چشمم گفته باشد
خدایا عاشقش کن نا صبور و اهل باشد
برای من بدست آوردنش هم سهل باشد
خدایا عاشقش کن تا بداند چشم به راهی
بداند، تا بفهمد، تا کشد از سینه آهی
این شعر از خانم مریم خوبرو و از دفتر شعر عاشقانه های یک ماهی ایشان است.
به سه چيز هرگز نميرسيد :
بستن دهان مردم
جبران همه ى شكست ها
رسيدن به همه آرزوها
سه چيز حتما به تو ميرسد :
مرگ
نتيجه عملت
رزق و روزى
هیچ وقت یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ
ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ . . .